کار، واقعا کار انگلیسیهاست!
تحلیل ویژه
بزرگنمايي:
اخبار محرمانه -
کار، واقعا کار انگلیسیهاست!
٠
٠
فرهیختگان / متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست
«کار، کار انگلیسیهاست» (The ENGLISH JOB) تاریخ سیاسی ایران به روایت «جک استراو» است. او در این کتاب ضمن روایت فراز و فرودهای حکمرانی در ایران تلاش کرده سیاستهای بریتانیا را در تاریخ 500 سال اخیر این کشور ردیابی کند. اما در این مسیر گاهی به نعل میزند و گاهی به میخ؛ آنجا که دیوار حاشا بلند است، حاشا میکند و آنجا که شاهد تاریخی حاضر است، اقرار. «جان ویتاکر جک استراو» معروف به «جک استراو» سیاستمدار انگلیسی است که پنج سال وزیر خارجه این کشور بود و مدتی هم در مجلس عوام بهعنوان نماینده فعالیت کرد. او همچنین ریاست هیات اروپایی را در کنار «ویلپن» و «فیشر» نمایندگان آلمان و فرانسه، در جریان نشست مشترک وزیران خارجه اروپایی و هیات ایرانی که در سعدآباد تهران درباره مساله اتمی ایران برگزار شد برعهده داشت. استراو برای اینکه بتواند با مخاطبان خود ارتباط برقرار کند و در جریان این رابطه تصویر نامطلوب انگلستان در اذهان عمومی را بهبود ببخشد، در ابتدای کتاب سفر غیررسمی خود به ایران در سال 94 را با آب و تاب روایت و سعی میکند برخی اعتراضات نسبت به حضورش در ایران را ناشی از ذهنیت نادرست ایرانیها از انگلستان نشان دهد. از این رو شروع میکند به روایت تاریخ ایران با این محور که چه چیز باعث شده ایرانیها در شرایط مختلف اولین چیزی که به ذهنشان میرسد این باشد که «کار کار انگلیسیهاست!» از طرفی در جای جای کتاب تاکید میکند که من ایران و مردم آن را «عاشقانه دوست دارم، هرچند در اکتبر 2015 از من و دو رفیقم و همسرم استقبال گرمی نکردند.» از گزینشهای تاریخی او بهمنظور تطهیر سیاستهای انگلستان که بگذریم، از برخی شیطنتهای استراو پیداست که برخلاف ادعایش مبنیبر اینکه «با این کتاب میخواستم ایران را به همه بشناسانم»، ظاهرا غرض اصلی او این بود که ثابت کند «آنطور که ایران همیشه خود را تافته جدابافته از دنیا میانگاشته» نیست؛ به این مورد توجه کنید:«حافظه ملی بریتانیاییها آکنده است از پیروزی و افتخار... اما درباره ملت ایران این مساله متفاوت است.
ذهن این مردم انباشته از خاطرات تلخ شکست مقابل خارجیها (بهویژه بریتانیا) است و البته همین حس یکی از عناصر بنیادین تفکر شیعه نیز به شمار میآید.» اگرچه در این کتاب استراو تلاش میکند با به کارگیری یک ادبیات لطیف و لحن ملایم بغض خود نسبت به ایران و ایرانی را پنهان کند، اما با دم خروس چه میشود کرد! او در روایت این کتاب بهکرات قدرت استعماری بریتانیا را با افتخار به رخ خواننده میکشد و با بیان سیاستهای ذلیلانه قاجار و پهلوی در برابر قدرتهای بیگانه از جمله انگلستان تلاش میکند از حکومت متبوعش یک چهره مقتدر و از ایران یک چهره نالایق و ناتوان به تصویر بکشد؛ تصویری که در کلام او تنها تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی – عبارتی که استراو روی آن تاکید دارد- درباره ایران صادق است و آنجا که کتاب به روایت پس از انقلاب میپردازد حرف از «اقتدار و قدرت» ایران است. خواننده این کتاب در همان بدو مطالعه متوجه میشود که بیشتر روایتهای تاریخی این کتاب آشکارا یکطرفه و به نفع انگلستان است، اما چه جای شگفتی است در حالی که منبع تاریخی مورد استناد نویسنده یک بهایی به نام «عباس امانت» است. در سال 2015 زمانی که استراو به همراه رفقایش برای گشتوگذار به ایران سفر کرد، در برخی شهرها از جمله یزد، شیراز و اصفهان اعتراضاتی نسبت به این سفر انجام شد. بر مبنای روایت استراو در شهر یزد چند نفر جوان- به تعبیر او «بسیجی»- نامهای به او دادند که بخشهایی از کتاب در تشریح و پاسخ به آن نامه نوشته شده است. صرفنظر از اینکه آیا در همه جوابهای او غرض تطهیر انگلستان بوده یا خیر، استراو در موارد متعدد در دام روایت خود افتاده و از قضا ماجرا بهضرر انگلستان تمام شده است. به هر حال، از این جهت که کتاب روایت یک دیپلمات انگلیسی از برخی مسائل تاریخ معاصر است حائز اهمیت و خواندنی است؛ بهخصوص که او در زمان مسئولیتش روابط نزدیکی با برخی مسئولان داشته و برخی روایتهای او میتواند مورد استفاده تحلیلگران قرار گیرد. علاوهبر این، یکی از پیامهای مهم این کتاب آن است که – احتمالا خود استراو به این التفات نداشته- خلاف عقیده نویسنده کتاب، تصور ایرانیها از انگلستان و سیاستهایش یک تصویر داییجان ناپلئونی و قلابی نیست، بلکه مستند به واقعیتهای تاریخی است که خود استراو در همین کتاب به آنها اقرار کرده است. کتاب «کار، کار انگلیسیهاست» مجموعا از 22 بخش تشکیل و در 381 صفحه تدوین شده که «نشر کتاب پارسه» با ترجمه «علی مجتهدزاده» آن را منتشر و روانه بازار کتاب کرده است. در ادامه گزیدهای از مهمترین بخشهای این کتاب را میخوانید.
بازی بزرگ
استراو درباره ضعف سلسله قاجار در برابر قدرتهای استعماری وقت و نقش انگلستان در عقبافتادگی ایران آن زمان نوشته است: «در تمام طول این سده، سالخوردگی و ضعف حکومت ایران بهترین دستاویز برای بریتانیا و روسیه بود که اهداف خود را در آن پیش ببرند. هیچ کجای ایران جادهکشی و جاده سنگفرش و کوبیده نداشت و همین، سفر را در این کشور به مشقتی دشوار بدل میکرد و به این اضافه کنید ناامنی راهها را که خود دلیلی بر ضعف و بیثباتی حکومت مرکزی بود. ادوارد گرانویل براون، استاد فارسی در کمبریج یکی از معدود بریتانیاییهایی است که همیشه ایران را به دید احترامی فراتر از حد نگریسته و البته خیابانی هم در تهران به نام اوست. او اواخر سال 1887 (1265) به ایران سفر کرد و یک سالی در آنجا ماند و کتاب ارزنده یک سال در میان ایرانیان را نگاشت. او در راه بازگشت از ایران مجبور بود از تبریز به تهران برود که 17 روز طول کشید و سرانجام با اسب و پای پیاده خود را به مقصد رساند. در این برهه از تاریخ، روسیه و هندوستان هردو هزاران کیلومتر راهآهن داشتند و قطار حتی در عثمانی هم بهراه افتاده بود. اما تنها راهآهن ایران یک مسیر کوتاه بین تهران تا حرم بود و ایران تا زمان جنگجهانیدوم صاحب راهآهن نشد و دلیلش هم ساده بود: روسیه و بریتانیا توافق کرده بودند که جلوی هرگونه تلاش برای ایجاد راهآهن در ایران را بگیرند.»
بیگانگان همیشه خیالات ناپاکی در سر دارند
استراو همچنین گریزی میزند به غارت ایران توسط انگلیسیها در دوره ناصری: «ناصرالدینشاه در 1848 (1227) شاه شد. او فکر میکرد که روزآمد کردن ایران و توسعه و ترقی این کشور بدون ایجاد راهآهن ممکن نیست... یکی از مشکلات شاه ایران این بود که خوب میدانست کشورش تا چه میزان به پیشرفت و توسعه نیازمند است. این را حتی پیش از سفرش بهخوبی حس کرده بود اما منابع کافی در اختیار نداشت. به همین خاطر چنین نتیجه گرفته بود که تنها از راه جذب سرمایههای خارجی میتواند به پیشرفتهای مورد نظر برسد. از سویی پیش خودش حساب کرده بود که اگر بریتانیا سرمایهگذاری بلندمدتی در ایران انجام دهد بر میزان تعهد و وفاداری آنها نسبت به این کشور افزوده میشود و ایران دیگر مهرهای در دست بریتانیا و روسیه در آن بازی بزرگ نخواهد بود؛ تفکری که با در نظر گرفتن شرایط آن زمان قابل درک و پذیرش است. اما نتیجه چنین رویکردی این بود که امتیازات هنگفت و شگفتآور تجاری، یک به یک اعطا میشدند و ایران به تاراج میرفت. این پدیده رد و اثر عمیقی در تاریخ ایران گذاشت و مردم ایران را به هرچه خارجی (بهخصوص بریتانیایی) بدگمان کرد و به این فکر انداخت که بیگانگان همیشه خیالات ناپاکی در سر دارند.»
شاهکار علمای ایران؛ 30 سال پیشتر از گاندی
در بخشی از کتاب، نویسنده به شرح داستان امتیازات استعماریای میپردازد که انگلستان از ایران گرفت. یکی از آن امتیازات که یک وحدت عظیم ملی را بههمراه داشت، امتیاز تنباکو بود که به تبع آن نهضت تنباکو شکل گرفت. استراو اعتراف میکند که این روحانیون شیعه بودند که ایران را از خطر امتیاز تنباکو نجات دادند: «از اواخر سال 1890 (1269) اعتراضات به رژی با سرعت و شدت فراوان در تمامی کشور گسترش یافت و بحران در مناطقی که تنباکو کشت میشد (تبریز، شمال غرب ایران، اصفهان و شیراز) بیشتر از جاهای دیگر بود. روسها هم که از به خطر افتادن منافع بریتانیا خرسند بودند بر این آتش میدمیدند، اما کورهای که رژی افروخته بود، دیگر نیازی به دم آنها نداشت... شیوه مبارزه بدونخشونت مهاتما گاندی را امروز همه دنیا میشناسند و به دید احترام در آن مینگرند. ولی کمتر کسی خبر دارد که 30 سال پیشتر از گاندی، روحانیون ایران روش مشابهی را بهکار بستند و نتیجه هم گرفتند. روش غریبی که به شکل درخشانی هم ساده بود و هم موفق: علما فتوا دادند هرگونه استفاده از تنباکو حرام است، مگر اینکه امتیاز رژی باطل شود. البته در مناطق مختلف تنباکو تحریم شده بود و روحانیون بومی (بهویژه در شیراز) پس از قانون انحصار تنباکو دست به حرکتهایی زدهبودند، اما در دسامبر (آذر) 1891 آن چیزی شکل گرفت که ادوارد براون از آن بهعنوان یک شاهکار نام میبرد: مجتهد بزرگ شیعه، میرزا حسن شیرازی فتوای خود را مختصر و مفید نوشت و منتشر کرد.»
تغییر بریتانیایی مسیر مشروطه، به نفع زر و زور
وزیر امور خارجه اسبق انگلستان درباره حوادث پس از تصویب قانون اساسی مشروطه و نقش بریتانیا از برقراری جمهوریت و اسلامیت در ایران نوشته است: «یک سال بعد [از تصویب قانون اساسی مشروطه] متممی بر قانون اساسی الحاق شد به این شرح که: «رسما مقرر است در هر عصری از اعصار، هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدین... موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور نموده هر یک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح یا رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند... و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجهعصر عجلاللهفرجه تغییرپذیر نخواهد بود... .» البته در عمل این هیات هیچگاه شکل نگرفت و متمم را تا سال 1910 (1289) به فراموشی سپردند... گرانت داف در توصیفش از پیامدهای این واقعه تلگرامی فرستاده و نوشته: «سفارت روسیه سخت در کار است که شاه را به این قانون اساسی بدبین و نسبت به آن دلسرد کند.» سفارت بریتانیا با پناه دادنش به معترضان [در زمان تصویب قانون مشروطه] و تلاش در جهت شکلگیری قانون اساسی موجب شده بود، جایگاه این کشور در میان مردم ایران بسیار بهبود یابد. اما خود بریتانیا کار را خراب کرد و بعدتر خامدستانه با روسیه توافق کرد که با هم قوانین مجلس را بیاثر کنند و همین بار دیگر آتش کینه و بغض ایرانیان را شعله ور ساخت... . موضع بریتانیا بسیار مبهمتر از اینها بود. این امپراتوری در گذر زمانه همیشه با پول و قدرت سر و کار داشت و هرگاه به دردسر میافتاد هم زور سرنیزه را چاشنی کار میکرد. در همان زمان خود بریتانیا یک حکومت طایفه سالار اشرافی و غیر دموکراتیک داشت و ایرادی نمیدید که در کشوری دیگر، شکلی از همان حکومت برپا شود و عدهای از زمامداران و زورمندان بومی به قدرت برسند و دیگری را پس بزنند.»
بریتانیا از دل مشروطهخواهی، دیکتاتوری در آورد
جک استراو درباره جنگهای خونین داخلی پس از بهتوپبستن مجلس توسط محمدعلیشاه نوشته است: «این کشمکش خونین [میان دربار محمدعلیشاه و مخالفان داخلی] ادامه داشت، اما در این میانه ناگاه دو لشکر ملیگرا، یکی از شمال و دیگری از جنوب در تهران بههم پیوستند. اینبار در 16 جولای 1909 (25 تیر 1288) شاه بود که از گردش روزگار به بستنشینی پناه برد و به سفارت روسیه گریخت. از همانجا هم حکم برکناریاش را پذیرفت که روز بعد در مجلس به تصویب و امضای همه رسید. حالا ملیگرایان بودند و قدرتی که باز به دستشان افتاده بود و یک کشور بیثبات و ناآرام با خزانه خالی. اما موفقیتی که در این کار نصیبشان شد بسی بیشتر از آن چیزی بود که بدخواهان آرزو داشتند. اول آرایش مجلس را تغییر دادند و پنج کرسی دیگر برای اقلیتها بر آن افزودند؛ دو کرسی برای ارامنه و برای یهودیان و زرتشتیان و آسوریها هرکدام یک کرسی. بعد در زمینه انتخابات از تهران مرکزیتزدایی کردند و آرا در شهرهای دیگر پخش شد و سن رایدهندگان را از 25 به 20 تقلیل دادند. اما این دگرگونیها اصلا بهکام خوانین و فئودالهای قدیمی ایران خوش نیامد. تا سال 1912 (1291) مرتجعین ایران بار دیگر نیرو گرفتند و البته اینبار حمایت بریتانیا و روسیه را هم پشتسر خود داشتند. همان قدرتهایی که سال 1907 در آن تفاهمنامه رژی با آن واژگان بیمعنا ادعا کرده بودند که کاری به امور داخلی ایران نخواهند داشت. ناگاه 20 هزار نیروی روسیه در شمال ایران پیاده شدند و همه آن قلمرو نفوذ خودشان را که در نقشه مشخص شده بود، قبضه کردند. از آن سو هم ارتش هندوبریتانیایی در اقدامی مشابه در جنوب ایران فرود آمد و نهفقط مرزهای خلیجفارس را گرفت که به منطقه بیطرف هم وارد شد و شیراز را هم تصرف کرد و بعد به اصفهان آمد که این یکی حتی در قلمرو روسها بود. آن ادعای کاشتن تخم دموکراسی در ایران باد هوا بود و بهگمان من بسیج یزد هم امروز کاملا حق دارد بگوید که بریتانیا: «انقلاب مشروطه ایران را به انحراف کشانده و از دل آن دیکتاتوری گوش به فرمان خود...» در آورده است.»
غارت منابع طبیعی؛ مثل همیشه با رشوه
آنچه میخوانید داستان غارت منابع طبیعی ایران از زبان جک استراو است: «با ورود این شرکت تازهنفس [شرکت نفت ایران و انگلستان]، اکتشافات از مرکز ایران به جنوبغربی این کشور تغییر مسیر داد و به حوالی آتشکده مسجدسلیمان رسید... حالا سروکار بریتانیاییها با ایل [بختیاری] بود و نه دولت مرکزی. این بار نیز همان راه همیشگی خود را رفتند تا کار پیش بیفتد: رشوه... دوماه پیش از آتش جنگ جهانی اول، وینستون چرچیل که در آن زمان فرمانده نیروی دریایی بود مصوبه ملی کردن «شرکت نفت ایران و انگلستان» را به مجلس عوام انگلستان برد و رای موافق گرفت. (که البته این کار فرق عمدهای به حال هیچکس نمیکرد و شرکت خود به خود مال بریتانیا بود) طبق قانون 1914 (1293) شرکت نفت ایران و انگلستان، بریتانیا 51 درصد از کل سهام این شرکت را در اختیار میگرفت و در ازای 2/2 میلیون پوند (حدود 250 میلیون پوند در زمان حال) در این شرکت سرمایهگذاری میکرد. دو مدیر دولتی هم به ساختار مدیریتی این شرکت اضافه شدند که البته حق اعمالنظر در مورد مسائل اقتصادی و بازار را نداشتند اما اگر موردی دولتی در میان میآمد حکم قطعی با آنها بود. حالا دیگر به گردش قلمی همه نفت ایران در دستان بریتانیا بود و کار به همینجا هم تمام نشد. قراردادی جداگانه و سری تنظیم شد با این موضوع که به مدت 20سال نیروی دریایی بریتانیا بتواند سوخت کشتیهای خود را با قیمت مشخص و ثابت از شرکت تامین کند و تازه سهمی هم از سود ناخالص شرکت داشته باشد. سود ناخالص هم اینجا یعنی پیش از آنکه شاه ایران 16درصدش را بردارد. اینها همه توافقهای بسیار پرسودی برای بریتانیا بودند و البته که روابط این کشور با ایران در دهههای بعدی دقیقا از همین مواضع ضربه خورد. در بیانیه بسیج یزد نوشته بودند: «سالها چنبره بر منابع طبیعی و بهخصوص دزدی و غارت نفت ایران را فراموش نکردهایم!»... من حق میدهم که آنها اینگونه فکر کنند. بهرهبرداری و سود جستن بریتانیا از منابع طبیعی ایران و نفوذ همهجانبهای که بریتانیا در این کشور داشت (و اصلا حق خودش میدید که داشته باشد و به یاری آن منافع خودش را حفظ کند) حتما لطمهای اساسی به غرور ملی ایرانیان آزاده میزد.»
راه عادیسازی هنوز سنگلاخ بود
جک استراو درباره سیاستهای هاشمیرفسنجانی در اداره کشور نوشته است: «آیتالله رفسنجانی دو دوره متوالی از 1989 تا 1997 (1376-1368) رئیسجمهور بود و بهحق توانست بهخوبی از پس ترمیم اقتصاد ناخوشاحوال ایران، بازسازی زیرساختها و گسترش زیربنایی نظام آموزش عالی در ایران برآید. آنچه امروز بهعنوان طبقه متوسط درسخوانده ایران میبینیم (با همه افت و خیزها و مشکلاتش) مرهون تلاشهای پیگیر او در همان سالهاست. آیتالله رفسنجانی این نکته را فهمیده بود که ایران نیاز به ثبات دارد و عادیسازی روابط با همه دنیا و از جمله بریتانیا هم در فهرستش بود. اما هنوز جوهر فتوای آیتالله خمینی خشک نشده و راه چنان سنگلاخ بود که نمیشد به این زودی روابط با این کشور را از سر گرفت... از سویی آیتالله رفسنجانی درهای ایران را بهسوی سرمایهگذاران خارجی باز کرد و اگرچه همیشه در مجلس به مشکل میخورد، اما وامهایی هم برای ایران گرفت تا به مدد آنها کشور را بسازد. البته مجلس حق داشت نسبت به حضور سرمایهگذاران خارجی و استقراض حساس باشد، چون هم قاجاریه و هم پهلوی زخمهای کاری از این جایگاه به پیکر ایران زده بودند.»
سایه سنگین صهیونیسم و قانون داماتو
عضو سابق مجلس عوام انگلیس درباره ساختار نظام سیاسی آمریکا و نقش لابیهای صهیونیستی در آن اینطور میگوید: «از آن سو کسانی در دستگاه سیاست خارجی آمریکا بودند که حس میکردند درهای تازهای باز شده و شاید بتوان با ایران گفتوگو کرد. لابد آیتالله رفسنجانی هم بدش نمیآمد که این اتفاق بیفتد و همین اسرائیلیها را ترسانده بود و فکر میکردند به هر قیمتی باید جلوی شکلگیری چنین چیزی را بگیرند. به همین خاطر کمیته روابط خارجی آمریکا و اسرائیل را پیش انداختند تا ماجرا را درز بگیرند. ما در بریتانیا هیچگاه از کار لابیهای سیاسی آمریکا و میزان قدرتشان سر در نیاوردیم. از یکسو پولهای هنگفت و بیحسابی در این لابیها میچرخد و کسی ناظر بر این هزینههای نامعلوم در ساختار سیاست آمریکا نیست و از طرف دیگر رسانهها و تلویزیون هم در دست همین آدمهاست. دستگاه تبلیغات نهفقط در خدمت این و آن، که گاه در خدمت یک شایعه یا افترا قرار میگیرد. این جریان به شکلی است که هر کسی را دلشان بخواهد بر سر کار میآورند و هر که را مطبوع دلشان نبود به چرخش قلمی حذف میکنند. کمیته روابط خارجی آمریکا و اسرائیل یکی از همین لابیهاست و مستقیم با دولت اسرائیل کار میکند و همیشه نشان داده که در راهبری جناحهای اکثریت در کنگره آمریکا موفق بوده. این لابی همیشه توانسته مسیر قانونگذاری در آمریکا را بهگونهای موافق میل اسرائیل هدایت کند. در 1994 رابین پرز از خاک اسرائیل و از طریق همان لابی کارزاری در آمریکا راه انداختند و جوری در روابط خارجی آمریکا و موضع این کشور در برابر ایران دست بردند که دو هدف مهم برایشان برآورده شد: اول اینکه کاخ سفید کلینتون تحریمهایی را علیه ایران برقرار کرد و دوم اینکه تا سال 1996 این تحریمها بدل به قانون شد و این قانون در مورد ایران همچنان پابرجاست.»
طالبان، شاگرد مکتب ایالات متحده
زمانی که حادثه یازدهم سپتامبر و انفجار برجهای دوقلوی آمریکا اتفاق افتاد، مسئولان آمریکا فکر نمیکردند بلایی که بهجان خاورمیانه انداخته بودند، دامنگیر خودشان شده است. جک استراو درباره نقش آمریکا در تجهیز نیروهای تروریستی نوشته است: «رشته نوپای گفتوگوی تمدنهای خاتمی را در روز یازدهم سپتامبر 2001 با حمله به برجهای سازمان تجارتجهانی از هم گسستند و آن را با خشونت قطع کردند. القاعده این حملات را طراحی کرده بود و در آن 19 نفر دخیل بودند: 15 نفر سعودی، دو اماراتی، یک مصری و یکنفر هم لبنانی، ایرانی میان آنها نبود... به هفته نکشید که FBI تایید کرد ادعای القاعده درست است و این سازمان طراح و مجری برنامه حمله به برجهای تجارتجهانی بوده و در آنزمان تازه سهماه از آغاز وزارت من میگذشت و وقتی من در همان روز 11سپتامبر با کالین پاول، همتای خودم در آمریکا تماس گرفتم تا مراتب تاسف و همدردی کشورم را اعلام کنم، به من گفت از همین الان میداند چهکسی مسئول این کار است. این را هم میدانست که دولت طالبان حاضر به هیچگونه همکاری با آمریکا نیست و اجازه نخواهد داد که این کشور بدون دردسر به پایگاه القاعده در خاک افغانستان دست پیدا کند. تمامی آن شب و فردا را کالین پاول با یک تیم نظامی و امنیتی روی ماجرا کار کرده و چند و چون کار را مشخص کرده بودند. تا آن زمان آمریکا در برابر قدرتیافتن طالبان در خاک افغانستان موضعی مبهم و دوپهلو داشت؛ بسیاری از ستیزهجویان طالبان در طول دهه 1980 مهارتهای خود را در خاک پاکستان و زیر نظر نظامیان آمریکا آموخته بودند... از سپتامبر 1986 هم به آنها موشکهای زمینبههوای استینگر را داد که مهمترین عامل زمینگیرشدن نیروی هوایی شوروی در کوهستانهای افغانستان بود. البته که شیوه حکومت طالبان باب میل آمریکاییها نبود، اما هرچه میکردند در همان خاک افغانستان میماند و آزارشان به بیرون نمیرسید و دیگر سرنوشت این کشور بسته به میل خود مردمش بود. سوای این بدشان نمیآمد که ایران هم نگران همسایه شرقیاش و گرفتار همانها باشد، اما یازدهم سپتامبر بهیکباره همهچیز را تغییر داد.»
حمله نظامی در کار نبود
از سالهای دهه 70، هر بار که مسئولان ایالات متحده زبان به تهدید نظامی ایران میچرخانند، برخی مسئولان و فعالان سیاسی در کشور خیال میکنند که این تهدیدها جدی است و نیروهای آمریکایی الساعه قرار است کشور را بمباران کنند. جک استراو در بخش «شکلات، جک، شکلات» از کتابش به این موضوع اشاره میکند که حتی در سال 2003 که به نحوی اوج منازعات میان قدرتهای غربی و جمهوری اسلامی بود، ایالات متحده برخلاف ادعای ظاهریاش هیچگاه بنای جنگ با ایران را نداشت: «ایران پس از آن ماجرای معامله بزرگ حالا به هر شکل در مسیر گفتوگو افتاده بود و در پایان ماه می همان سال کمال خرازی متنی را برایم فرستاد که در آن برنامه هستهای صلحآمیز جمهوری[اسلامی] ایران را به دقت واکاوی و توضیح داده بود. سفیر ما هم در مقر آژانس در شهر وین، پیتر جنکیز در همان روزها با یکی از مقامات ایرانی دیدار کرد و گزارش داد که ایران مایل است در مورد بندهای پروتکل الحاقی گفتوگو کند. دیگر نه پای فکس در میان بود و نه پیشنهاد غیرمکتوب از راه کشور ثالث، بلکه اینجا پیشنهاد رسمی از یک مقام ارشد میآمد و قرار بود سران سه کشور اروپایی (ما، آلمان و فرانسه را بهزودی با لقب E3 میشناختند) در جولای و آغاز آگوست بنشینیم و روی نامه مشترکی کار کنیم که میبایست در پاسخ نامه کمال خرازی برای دولت ایران میفرستادیم. این نامه هم طولانی شد و هم تکرار مکررات. من و آلیس تعطیلات را از چشم همه فرار کردیم و به فرانسه رفتیم. ما را در خانه امنی جای دادند و فکسی که کار گذاشته بودند یک بند کار کرد. پارلمان تازه بر سر کار آمده بود و همه میخواستند بدانند ما چه میکنیم. از آن طرف با اینکه آمریکا به شکل رسمی قرار نبود در مذاکرات باشد اما سعی کردیم تا جای ممکن در جریان کار باشند، چون هم ما و هم ایرانیها میدانستیم که آن طرف را هم باید راضی نگه داریم. من در این میانه بارها با کالین پاول حرف زدم و جزئیات کار را برایش گفتم اما با این حال بسیار پیش آمد که او نگرانی غریبی را با من در میان گذاشت: که نکند ما که E3 بودیم زیاد به ایران امتیاز بدهیم و خلاصه حالا که قرار نیست آمریکا به ایران حمله کند چه بهتر که با آنها به توافق برسد. یک بند هم بر این تاکید میکرد که بوش به او گفته گزینه حمله به ایران در دستور کار قرار ندارد.»
حالا وقت دیدار با رئیسجمهور بود
بیشتر بندهای پیشنویس تفاهمنامه را همهمان قبول داشتیم، اما در این میان، مهمترین بند مانده بود که ایرانیها بپذیرند غنیسازی اورانیوم را در کشور خودشان متوقف کنند. بیشتر ساختمانهای اداری تهران و ادارات دولتی مهم در مرکز شهر هستند که هوای آلودهای دارند. طبقه متوسط و مرفه معمولا در شمال این شهر زندگی میکنند که در دامنه البرز است و هوای خوشی دارد و محل نشست ما هم در همانجا بود؛ یک کاخ قدیمی به نام سعدآباد در قلب باغی بسیار زیبا، البته محل نشست یک سالن مستطیل بزرگ بود که به ملاحظات امنیتی پنجره هم نداشت. از پیش تصمیم گرفته بودیم که بهمحض رسیدن به نتیجه همه راهی نهاد ریاستجمهوری شویم و به خاتمی گزارش دهیم. خیال میکردیم این اتفاق تا ساعت 10 و نیم بیفتد که این ساعت هم آمد و گذشت که نشد و یکدفعه روحانی بلند شد و گفت: «دیگر وقتش رسیده که به دیدار رئیسجمهور برویم.» ما سهتا به هم نگاهی کردیم که آخر برویم و بگوییم چه؟ این را من گفتم و بعد ویلپن گفت: «هواپیماهای ما همینالان توی فرودگاه منتظر ما هستند.» یوشکا هم گفت: «ما با کمال خرسندی دوست داریم به فرودگاه برویم.» بعد هر سه درخواست یک تنفس کوتاه کردیم و بلند شدیم. همه اعضای هیات مذاکرهکننده ایران از این کارمان شگفتزده شدند، چون خیال نمیکردند اینگونه شود. همه تلفنها را برداشتند و آنگونه که [حسین] موسویان در یادداشتهای خود آورده، لابد با دفتر رهبر و ریاستجمهوری تماس گرفتند. ما سهنفر هم رفتیم به باغ زیبای سعدآباد که قدمی بزنیم. سرانجام مذاکرات ادامه یافت و باز ایرانیها با مهارت کار را دست گرفتند. شرایط مهیا بود که بیانیه تهران را بنویسیم و امضا کنیم. ایران پذیرفته بود که پای پروتکل الحاقی امضا بگذارد و بازرسان را به کشور خود راه دهد. غنیسازی متوقف میشد و از این طرف هم ما حق قانونی ایران را برای دستیابی به انرژی هستهای صلحآمیز بهرسمیت میشناختیم و حمایت رسمی را از این کار اعلام میکردیم. حالا وقت دیدار با رئیسجمهور بود.»
روحانی > اوباما
جک استراو درباره انتخابات سال 92 و اعضای کابینه روحانی به نکاتی اشاره کرده است: «در همان هفتههای نخست ژوئن روحانی در نظرسنجیها تا 27درصد بالا پرید و از قالیباف گذشت. در آخرین نظرسنجیها روحانی 38درصد رای داشت و قالیباف 25درصد. در انتخابات که میزان مشارکت قابلتوجه 73درصد داشت، روحانی توانست 51درصد آرای مردم را بگیرد و نزدیکترین رقیبش قالیباف هم 17درصد به دست آورد و باقی رای چشمگیری نیاوردند. حالا دیگر بدون نیاز به دور دوم روحانی یک ضرب رئیسجمهور شده بود. برخی شنیدهها حاکی از این بود که عدهای سراسیمه به هر دری زدند تا تغییری در این ماجرا رخ بدهد که نتیجهای نگرفتند. نظام تجربه سال 2009 (1388) را داشت و حالا بیش از همهچیز دنبال ثبات بود. مهمترین چهرههایی که روحانی به کابینه خود آورد یکی محمدجواد ظریف برای وزارت امور خارجه بود و دیگری علیاکبر صالحی برای ریاست برنامه هستهای ایران. هر دو در دانشگاههای معتبر آمریکا دکترا گرفته بودند؛ ظریف در دنور درس حقوق خوانده بود و صالحی از MIT که معتبرترین دانشگاه فنی دنیاست دکترای فیزیک اتمی داشت. گفته میشد که شمار دکترهای فارغالتحصیل آمریکا در کابینه نخست روحانی، از دکترهای کابینه اوباما هم بیشتر بود.»
استبداد بد است، اما فقط برای شاه!
پس از حادثه 30 تیر و بازگشت مصدق به قدرت، او بارها اختیارات متعددی را از مجلس درخواست کرد. این موضوع باعث شد که بین او و هوادارانش فاصله بیفتد و بسیاری به این باور برسند که او درصدد است یک قدرت مطلقه بهدست آورد. روایت جک استراو از این موضوع هم نشان از همین دارد و به باور او نیز مصدق میخواست راه شاهان ایرانی را برود: «گویا دست سرنوشت هم بهنفع مصدق درکار بود چون در همان روزی که او به قدرت رسید (12 جولای 1952) دادگاه لاهه هم که پیشتر بهنفع بریتانیا رای بدوی صادر کرده بود، تشکیل جلسه داد و حکم نهایی خود را بهنفع ایران برگرداند. مصدق همهچیز را یکجا و بهتندی بهدست آورده بود. به همان تندی وقایعی که در 13 ماه پیش رو بر او گذشت. او از مجلس تابع خودش خواست که فرماندهی کل قوا را به او بدهند که موافقت شد و نخست این فرمان را برای 6 ماه نوشتند، اما بعدتر در آگوست 1952، 6 ماه دیگر هم بر آن افزودند. مصدق پیشتر در تاریخ ایران در مقام یک رهبر مقتدر مشروطهخواه ظاهر شده که با استبداد مخالف بوده و تلاش میکرد این عنصر جدانشدنی از نظام حاکمه ایران را به دور اندازد. اما حالا انگار خودش همان راهی را میرفت که زمانی با آن مخالف بود. البته خودش دلایلی برای توجیه این قدرت متمرکز و بیحد میآورد (همهشان میآورند) و میگفت کشور دچار بحران اقتصادی است و باید که مملکت را از خارج بینیاز کند. نخست قوانین کار را تغییر داد و دست خوانین و زمینداران بزرگ که خودش یکی از آنها بود را از منابع ثروت کوتاه کرد و تحولات اقتصادی را بهراه انداخت و معیشت زندگی روستا را بهبود بخشید... . همیشه یکی از مشکلات آدمهایی که قدرتمطلقه دارند این است که خیلی زود تنها و منزوی میشوند. در این میان آنها که پیشتر همنشین و همپیمان بودند، زبانشان به گلایه باز میشود، بعد این آدم در میانه حلقه تنگ و منحوسی میافتد که دیگر صدای اندرزهای دیگران به گوشش نمیرسد و تنها صدای خودش را میشنود... مصدق قربانی همینها شد؛ بازی تلخ و مضحکی که روزگار برای مردی چید که زمانی بر دوش مردم، اندک آزادی جراید و رسانهها [سوار شده و] به قدرت رسیده بود.»
صنعت ملی؛ برای انگلستان آری، برای ایران نه!
جک استرا قبل از ورود به بحث کودتای 28 مرداد و در ضمن شرح کشمکشهای نفتی میان ایران و انگلستان بر سر خروج «شرکت نفت ایران و انگلستان» و ملیشدن نفت ایران، اعتراف میکند که رویکرد حکومت متبوعش در این ماجرا کاملا استعماری بوده است: «حزب کارگر که دولت [انگلستان] را در دست گرفته بود، در برخورد با بحران فزاینده نفت ایران، سه مشکل بزرگ داشت. نخست اینکه فرآیند ملیسازی منابع در خود بریتانیا پیشتر آغاز شده و حتی ابعادی بسیار گستردهتر از خواسته ایرانیها داشت. این مشکل را ارنست بیوین، وزیر خارجه آن زمان پیش از همه دید و در سال 1946 که بحران ایران بالا گرفت در نامهای به وزیر خزانهداری و وزیر انرژی بریتانیا نوشت: «چگونه میتوانم جلوی کسی بایستم که میخواهد منابع کشورش را ملی کند؟ ما همین کار را با منابع زغال سنگ، برق، راهآهن، حملونقل و فولاد کردهایم و میکنیم.» به این سوال نمیشود جواب قانعکنندهای داد. در سال 1951 که بریتانیا بیهوده میکوشید ایران را با مذاکره [از ملی کردن نفت] منصرف کند، مصدق که نخستوزیر شده بود به آنها گفت: «خواسته این است که دولت شما باید اجازه دهد ایران همان منافعی اجتماعی و اقتصادی را ببرد که دولت کار بریتانیای کبیر در پی آن است.» وزیر خارجه بعدی بریتانیا، هربرت موریسون سعی کرد جواب بیوین را بهدرستی بدهد و البته که روی اصلی این کلام به مصدق بود. اما آنچه او گفت چندان قانعکننده بهنظر نمیرسید چون اینگونه استدلال کرد که: «اگرچه بریتانیا شماری از صنایع خود را ملی کرده... اما این در پرتو مباحثات و جدلهای دراز بین احزاب محقق شده است. من که تا به حال نشنیدهام یک پارلمان لایحهای شتابزده دست و پا کند و بخواهد با آن جنبشی برای ملیسازی راه بیندازد مگر در کشورهای کمونیست.» البته حرف موریسون ممکن بود از نظر فنی و کارشناسی درست باشد، اما این سفسطهبازی نفوذی نداشت. تمامی آن صنایعی که حزب کارگر بریتانیا ملی کرده بود، همگی پیشتر دولتی بودند. ما در مخیلهمان هیچ تصوری از این نداشتیم که اختیارداری یک کشور خارجی بر منابعمان یعنی چه.»
تحقیر بریتانیا در آبادان
در جریان مناقشه نفتی میان ایران و انگلستان، اتفاقی افتاد که تلقی استراو از آن تحقیر بریتانیاست: «با وجودی که آمریکاییها تاکید کرده بودند این پرونده باید زود به نتیجه برسد و بسیاری در بدنه دولت بریتانیا هم بر این مهم صحه گذاشته بودند، پیشنهاد مصدق خیلی راحت در بریتانیا رد شد و بهانهای را که لازم داشت به دستش داد. او از فردای همان روز اقدام عملی را برای پایان دادن به حضور بریتانیا در سرزمینهای نفتی ایران آغاز کرد. شرکت نفت که هوا را پس دید دستور داد تمامی بریتانیاییهای کارمند آن از خاک ایران خارج شوند. رزمناو بریتانیایی موریس هم در کرانه خلیجفارس پهلو گرفت. از دیرباز کارکرد رزمناو موریس این بود که اگر روزی خطری متوجه آبادان شد، بتواند از نیروهای بریتانیایی بهخوبی حمایت کند. اما حالا قرار بود عملیات تحقیرآمیز مسافرکشی شهروندان بریتانیایی را انجام دهد. آدمهایی که به نوشته اسناد وزارت خارجه [انگلستان]، بعضی با خودشان سگهایشان را آورده بودند و راکتهای تنیس و چوبهای گلف و معلوم بود در آبادان خیلی به آنها خوش میگذشته و زندگی مرفهی هم داشتهاند، زیرا مجبور شدند قایقهایشان را [در آبادان] بگذارند چون کسی آنها را نمیخرید. چند روزی پیش از تخلیه آبادان، بریتانیا در اقدامی غریب شکایت خود را به شورای امنیت سازمان ملل برد و انگار کر و کور شده بودند و نمیفهمیدند که این کار محکوم به شکست است. البته که آدمهایی مثل سر گلدوین جب، سفیر دائمی بریتانیا در سازمان ملل این هشدار را پیشتر داده بودند، اما کسی حواسش نبود که دیگر نه آمریکاییها طرفشان را میگیرند و نه قدرت این را دارند که رای اکثریت شورای امنیت را جمع کنند.چند روزی پیش از تخلیه آبادان، بریتانیا در اقدامی غریب شکایت خود را به شورای امنیت سازمان ملل برد و انگار کر و کور شده بودند و نمیفهمیدند که این کار محکوم به شکست است. البته که آدمهایی مثل سر گلدوین جب، سفیر دائمی بریتانیا در سازمان ملل این هشدار را پیشتر داده بودند، اما کسی حواسش نبود که دیگر نه آمریکاییها طرفشان را میگیرند و نه قدرت این را دارند که رای اکثریت شورای امنیت را جمع کنند... گلدوین جب، هرچه در چنته داشت به میان آورد و تلاش خود را انجام داد، اما خودش پیشتر گفته بود که این کار سودی ندارد و بریتانیا این بازی را خواهد باخت و مجبور خواهند شدند یک به یک بندهای راهکار پیشنهادی خود را برای این مناقشه باطل کنند و سرشکستگی آخر هم اینکه متن این راهکار به دست همه افتاد. بریتانیا حتی در این موقعیت نمیدانست که آوردن عبارت «به مدت نامحدود» در متن یک قرارداد بینالمللی تا چه اندازه میتواند بار منفی داشته باشد. همه بیدرنگ این راهکار را از دستور کار خارج کردند.»
ایران اعلام میدارد، اما اروپا میتواند به رسمیت نشناسد!
پس از خروج آمریکا از برجام در اردیبهشت 97 و عدم همکاری اروپاییها برای جبران خسارات این خروج، سیاست جمهوری اسلامی ایران بر این شد که گام به گام تعهدات برجامی خود را کاهش دهد. تاکنون دو گام از کاهش تعهدات انجام شده و جک استراو نیز بهعنوان یک دیپلمات انگلیسی این اقدام را تایید میکند. با این تبصره که اگرچه این کاهش تعهدات در برجام پیشبینی شده اما اروپا ملزم به تن دادن به خواستههای ایران نیست: «تصمیم آمریکا بر سختتر کردن کار در ماه می 2019 و اتمام حجت این کشور در مورد صادرات نفتی ایران، باعث شد که این کشور رویکرد خود را در قبال برجام به شکل تازهای بیاراید. طبیعی بود که آنها نمیتوانستند برابر آمریکا ساکت بمانند و باید کاری میکردند. این را ناظران بینالمللی هم تایید میکردند و میگفتند ایران در این موقعیت حس میکرد به گوشهای رانده شده و میخواست ابتکار عمل داشته باشد. در داخل کشور هم انتقاداتی از کندی عملکرد اینستکس به راه افتاده بود و رهبر ایران و شماری دیگر از مقامات ارشد این کشور از تصمیمات اروپاییها و پایبندی آنها به اصول برجام گلایه کردند. بازار آزاد هنوز شکل نگرفته بود و اگرچه در برخی محافل تلاشهای پیگیر اروپاییها را میدیدند اما اینها تاثیر عینی نداشت. در آغاز ماه می 2019 روحانی رسما این تحولات را به جهان اعلام کرد و به نمایندگی از شورای عالی امنیت ملی ایران در برنامهای تلویزیونی ظاهر شد و 60روز به اعضای باقیمانده در پیمان از جمله بریتانیا، فرانسه و آلمان فرصت داد تا تعهدات خود را بهویژه در حوزه نفت و بانکداری عملی کنند. بعد هم گفت که اگر این وعدهها عملی نشود ایران هم دیگر تعهدی ندارد و باز به غنیسازی اورانیوم و بهروز کردن رآکتورای سنگین اراک باز خواهد گشت. حرفشان هم قانونی بود چون در خود متن برجام آمده که: «ایران اعلام میدارد که اگر آمریکا تحریم تازهای علیه ایران وضع کند، همه تعهدات ایران در سند برجام از بین خواهد رفت.» این کار را هم کرد و در چارچوبی که همه بر آن اتفاق نظر داشتند هم غنیسازی را از سر گرفت و هم ذخایر آب سنگین اراک را افزایش داد. با این حال اگر این کار پس از هشتم جولای انجام شود، گزارش آن به آژانس میرود. بندی که ایران به آن استناد میکند، برای دیگر طرفین قرارداد الزامآور نیست و آنها در زمان امضای برجام این نکته را خوب میدانستند. در آن بند آمده «ایران اعلام میدارد» اما ننوشته که «همه طرفین قرارداد حق ایران را به رسمیت میشناسند» و تفاوت حقوقی این دو عبارت بسیار زیاد است.»
لینک کوتاه:
https://www.akhbaremahramaneh.ir/Fa/News/154363/